آی قصه قصه قصه نون و پنیر و پسته
سلام پسرم سلام دخترم بیا برات قصه بگم
یکی بود یکی نبود یه مورچه کوچولوی کوچولو بود که خیلی شیطون بلا بود یه
روز مورچه کوچولو رفت تو حیاط یه مگس دید یواش یواش رفت پشت مگسه
نشست مگسه ترسید فرار کرد و رفت بالای درخت انگور نشست مورچه
کوچولو از پشت مگسه پرید روی درخت انگور رفت انگور بخوره یه گاز بزرگ زد
به انگور وای چقدر ترش بود یه گاز دیگه زد وای چقدر شیرین بود
مورچه کوچولو می خواست از درخت بره پایین وای حالا چطوری بره پایین بچه ها؟!
یه توتوی کوچولو اومد که انگور بخوره مورچه کوچولوی شیطون بلا یواش یواش
رفت روی پای توتو کوچولو پای تو تو رو قلقلک داد، توتو خنده اش گرفت پرواز
کرد و اومد رو زمین مورچه کوچولو پرید پایین و رفت خونه شون پیش مامانش.
مامانش بغلش کرد و گفت کجا بودی پسر خوشگلم
مورچه کوچولو هم هر کاری کرده بود برا مامانش تریف کرد مامانش گفت وای
چه کار خطرناکی کردی تو نباید بالای درخت بری خطرناکه!!!!
مورچه کوچولو هم به مامانش قول داد دیگه کارهای خطرناک نکنه.
قصه ما به سر رسید کلاغه به خونه اش نرسید بالا رفتیم ماست بود پایین
اومدیم دوغ بود قصه ما دروغ بود.
هورررررررررا